در این میان سه جریان لیبرالهای دلبسته به غرب، سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با فضاسازی تبلیغاتی، پشتوانه مالی مناسب، یارگیری و حمایت قاطع ابرقدرتهای بیگانه، فعالیتهای خود علیه انقلاب اسلامی را گسترش دادند. اما این سه جریان با اقدامات خود، گام به گام به سمت سقوط و حذف از دایره سیاسی کشور پیش رفتند. لیبرالهای غربگرا در پی خط شکنیهای خود، با واکنش مردم مواجه شده و در انزوا به محاق رفتند؛ چریکهای فدائی خلق و سازمان منافقین نیز که در برداشت خود از "خلق" دچار خطای محاسباتی شده بودند توسط همین "خلق"، به حضیض ذلت رسیدند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در سایه دوران گذار سالهای ابتدایی، گروهکها و تشکلهای بسیاری تداوم حیات داده و یا قارچگونه گسترش یافتند. گروههایی که از همان روزهای اولیه پس از پیروزی انقلاب، واگراییِ تخریبمحور خود را آغاز کردند.
این گروهها با فضاسازی تبلیغاتی، پشتوانه مالی مناسب، یارگیری و حمایت قاطع ابرقدرتهای بیگانه، فعالیتهای خود علیه انقلاب اسلامی را آغاز کردند. آنها داعیه نمایندگی قاطبه مردم را مطرح کرده و امید واثق به پیروزی در براندازی و یا مسخ چهره انقلاب داشتند. اما سرنوشت این گروهها، برای آنان غمبار و برای نسلهای بعد عبرتآموز بود.
مواضع بازرگان در قبال امریکا، یک یک رشتههای مشروعیت و مقبولیت ملیگرایان از نگاه مردم را از هم میگسست و آنان را به حذف نزدیکتر میساخت.
بازخوانی تطورات سالهای نخست انقلاب اسلامی، رگههایی پررنگ از حضور سه جریان اصلی معارض با جریان نهضت اسلامی را نشانگر است: لیبرالهای غربگرا، کمونیستها و در راس آن سازمان چریکهای فدایی خلق، و سازمان مجاهدین خلق(منافقین). در این نوشتار به بررسی سرنوشت مشترک این سه جریان میپردازیم.
1- سرنوشت لیبرالهای دلبسته به غرب
گروه نخست که بواسطه قدرتیابی در بالاترین سطوح ممکن امتحان خود را به ملت پس داد، لیبرالهای غربگرایی هستند که مورد حمایت قاطع آمریکا قرار گرفتند. تفکری که با پرچم ملیگرایی در قالبهایی متعدد همچون نهضت آزادی، جبهه ملی چهارم و... به فعالیت میپرداخت.
طیف غیرمذهبی ملیگرا در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در قالب جبهه ملی چهارم احیا شد. پذیرش نخستوزیری رژیم از سوی بختیار، رسوایی مهلکی برای این جبهه بود و نهایتا کریم سنجابی پس از مشاهده قریبالوقوع بودن پیروزی انقلاب، در ملاقات با امام خمینی در نوفل لوشاتو پیوستن به نهضت اسلامی را اعلام کرد.
ملیمذهبیها یا همان نهضت آزادی، اما با داعیههای بزرگتری پای در نقش آفرینی در جمهوری اسلامی گذاشتند. آنها آشکارا ادعا داشتند فعالیتهای امام، لبیک به فعالیتهای آنان بوده است! اما اندک مروری بر کمیت و جهتشناسی فعالیتهای آنان گواه ثقل بیشتر اقدامات تخریبی آنان در جریان نهضت اسلامی به نسبت ضدیت آنان با محمدرضا پهلوی است.
نهایتا بازرگان چند ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی شخصا به فرانسه میرود و از امام میخواهد که با توقف انقلاب، به شریفامامی اعتماد کنند؛ اما پاسخ قاطع امام، بیانیه انفعالی وی و اعلام پیوستن دیرهنگام به نهضت اسلامی را در پی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آنها این فرصت را داشتند که به مردم و انقلاب خدمت کنند اما لیبرالها در دوران 9 ماه قدرت خود گام به گام به سمت حذف و منکوب شدن توسط امواج مردمی انقلاب حرکت کردند.
گام اول: خیانت به شرط امام در چینش کابینه
امام خمینی به فرموده خود بواسطه ماسکی که لیبرالها بر چهره داشتند و البته «سفارش دوستان»، نخستوزیری را به بازرگان سپردند. اما بدعهدی بازرگان در عمل به شرط امام مبنی بر عدم نگاه جناحی در انتخاب کابینه، نخستین خیانت آنان به این اعتماد بود. در حالی که قرار بر نگاه غیرجناحی بود، بازرگان همه اعضای کابینهاش را از ملیگراها برگزید.
گام دوم: تلاش برای غربی کردن انقلاب اسلامی
لیبرالها نه تنها با وجود مشاهده شکست مواضع خود ذرهای به خط مردمی نهضت اسلامی نزدیک نشدند، بلکه تلاش کردند محصول آن را خویش درو کنند. اولین تلاش آنان تغییر نام جمهوری اسلامی بود. ملیگرایان غیرمذهبی عنوان جمهوری دموکراتیک و ملیمذهبیها جمهوی اسلامی دموکراتیک را عنوان کردند. نیک واضح بود که قصد، تنها یک کلمه نبود؛ چون دموکراسی غیرلیبرالی و مردمسالار بودن حکومت، خود در کلمه جمهوری نهفته بود.
امام خمینی در حمایت از نهضت اسلامی مردم قاطعانه فرمودند: «همه درد و بلای ما این است که غرب زدهایم. ما سالهای طولانی زیر بار آمریکا بودیم... حالا که میگویید روی پای خودمان، باز هم جمهوری دموکراتیک؟»
نهایتا رای بیش از نود و هشت درصد رایدهندگان به جمهوری اسلامی تکلیف غربیسازی ساختار حکومت را یکسره کرد و بنیادینترین تکیهگاه بالقوه لیبرالها توسط مردم حذف شد.
گام سوم: تلاش برای انحلال مجلس خبرگان
امام خمینی در بدو ورود بحث مجلس موسسانی را طرح کردند و اینگونه زمینه برای نگارش قانون اساسی فراهم شد. ملیگرایان با زیرکی تلاش کردند تعداد نمایندگان این مجلس 600 نفر باشد. آنان میدانستند، قانون اساسی حکومتی اسلامی را دینشناسانی متخصص و آشنا به قوانین روز دنیا همچون شهید بهشتی خواهند نگاشت و این به معنای یکسره شدن قدرتیابی غربگرایان است. تنها در صورتی نوبت به ملیگرایان میرسد که تعداد نمایندگان به اندازهای طنزآمیز موسّع شود.
امام خمینی با آگاهی از قصد نهایی این جریان که پیشتر نیز دست از هر تلاشی برای غیر اسلامی کردن مسیر مردم بهره جسته بود این فتنه را رسوا کردند: «درباره قانون اساسی،اسلامشناس باید نظر بدهد نه روشنفکر خارجی.»
این پایان کار نبود. با تشکیل مجلس خبرگان و قطعی شدن قرار گرفتن اسلام به عنوان محور قانون اساسی حکومت اسلام، دولت موقت و هماندیشانش تلاش کردند که با حذف صورت مسئله و به بهانههای واهی مجلس خبرگان را منحل کنند. امام باز هم با پاسخی انقلابی فتنه را خاموش کردند: «همین آقای بازرگان و رفقایش گفتند خیال داریم مجلس خبرگان را منحلش کنیم. من گفتم شما چه کاره هستید اصلا که میخواهید این کار را بکنید؟... پاشید بروید سراغ کارتان!»
گام چهارم: همسویی با ایالات متحده تا لحظه حذف از ساحت سیاسی
آخرین گام لیبرالهای غربگرا که آنها را به ورطه سقوط و حذف از دایره سیاست ایران کشاند، همسویی با غرب و در راس آن امریکا بود و این مهم بعد از تسخیر لانه جاسوسی، خود را نمایان ساخت. اسناد لانه جاسوسی پرده از چهره لیبرالها کنار زد و مشخص ساخت که ارتباطات وسیع ملیمذهبیها با سفارت ایالات متحده هرگز دیدارهایی عادی نبوده و نمودی از تبادل اطلاعات با دستورالعمل بوده است. این تعاملات که پس از پیروزی انقلاب به اوج رسید ریشه در سالها قبل از انقلاب داشت.
مواضع بازرگان در قبال امریکا، یک یک رشتههای مشروعیت و مقبولیت ملیگرایان از نگاه مردم را از هم میگسست و آنان را به حذف نزدیکتر میساخت. نگاهی به مصاحبههای بازرگان گواه است، یکی از دلایل حذف لیبرالها از دایره سیاسی کشور بخاطر خودزنیهای آنان بود که لجوجانه بر زخم کهنه مردم ایران که از ناحیه آمریکا بر آنان وارد آمده بود انجام میگرفت.
بازرگان در اوج خشم مردم از آمریکا از «اشتیاق» خود سخن میگوید: «دولت انقلابی ایران مشتاق است، روابط خوب خود با آمریکا را از سر بگیرد.» بازرگان با تطهیر دست آمریکا از کودتای 28 مرداد گرفته تا حمایت تمامعیار از سفاکیهای پهلوی، از رابطه با آمریکا سخن میگوید: «ما روابط دوستانهای با ایالات متحده داشتهایم و مایلیم روابط دوستانه خودمان با آنان را حفظ کنیم.»
ملاقات بازرگان و یزدی با زبیگنو برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، در فضای انقلابی آن روز که بخاطر جنایات آمریکا و نیز حمایت و پناه دادن به محمدرپضا پهلوی بیش از هر زمان علیه ایالات متحده یک صدا بود، امری عادی به شمار نمیرفت. بازرگان با تجاهل به اهمیت این مساله که بدون اجازه امام صورت گرفته بود آن را ساده و مثل «آب خوردن» تعبیر کرد.
در نهایت دانشجویانی که از جنایات آمریکا و جاسوسخانهشان در تهران صبرشان به اتمام رسیده بود، با تسخیر لانه جاسوسی به هزاران برگ سندی دست یافتند که عیان کرد پشت پرده روابط دوسویه لیبرالها و ایالات متحده چه بوده است.
در این اسناد، از احساس شرم بازرگان در برابر آمریکا بخاطر اقدامات انقلابی سخن گفته شده است. بازرگان با دستپاچگی دانشجویان خط امام را «خط شیطان» خواند و بخشی از افشاگریهای گذشته و آینده آنان را تکذیب کرد.
امام خمینی دو سال بعد فرمودند: «آن روزی که این جوانهای بیدار عزیز ما این لانه جاسوسی را گرفتند، این شیاطین به دست و پا افتادند. یکی گفت که اینها خط شیطان هستندو دنبال این کردند که ما الآن اسیر امریکا هستیم، نه اینکه نمیفهمیدند که نه، اسیر امریکا نیستیم، میخواستند که ما را از استقلال بیرون بیاورند و به دامن امریکا بیندازند و قضیه گرفتن این محل جاسوسخانه ناگوار بود برای آنها، برای اینکه پروندههای اینها هم ظاهر میشد.»
دولت موقت یک روز بعد از تسخیر لانه جاسوسی استعفا داد. خیانتهای بعدی نهضت آزادی موجب شد امام خمینی این نهضت را غیر قانونی اعلام کند و نه تنها حمایتی مردمی از این تشکل فرسوده صورت نگرفت بلکه مردم در فرصتهای مختلف، به کارشکنیها و خیانتهای آنها واکنشهای سریع و محکمی نشان دادند و سرانجام لیبرالهای غربگرا در انزوا به محاق رفتند.
2- سرانجام سازمان چریکهای فدایی خلق
سازمان چریکهای فدائی خلق در سال 1350 از به هم پیوستن و وحدت دو گروه مارکسیستی – لنینیستی شکل گرفت. این افراد، غافل از پتانسیل عظیم اسلام در جهاد علیه ظلم، دست به دامان ظرفیتهای مبارزاتی مکتبی مادی چون مارکسیسم شدند و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی عملیات محدودی را آغاز کردند که اغلب به شکست انجامید. از جمله مهمترین این عملیاتها، حمله به پاسگاه سیاهکل بود.
در مراحل بعد، رژیم پهلوی در دو مرحله یعنی فروردین و خرداد 1350 با کشف و حمله گسترده به خانههای تیمی، ضربه بنیانکنی را بر آنها تحمیل کردند که دستگیری، ترور و اعدام رهبران طراز اول آنان بخشی از این ضربه بود. چریکهای فدایی خلق در سال 1353 بار دیگر ترورها و عملیاتهای خود را از سر گرفتند اما واکنش رژیم در سال 1354 افول را بر این تشکل چریکی تحمیل کرد.
تحریف مبانی نهضت و القای رهبری سازمان در مسیر نهضت و جلوگیری از پیوند ارتش و مردم از اهم اهداف فدائیان خلق بود. نهایتا این گروه اسلحه به دست توانست در آخرین ساعات حیات رژیم پهلوی محمولههایی عظیم از سلاح را از انبارهای تسلیحاتی به یغما ببرد تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مقابله با مردم ایران بپردازد اما رفتارشناسی این جریان معارض نیز نشان میدهد که چگونه گام در ورطه سقوط و حذف قرار داد.
گام اول: گسست ایدئولوژیک و تخریب پارادوکسیکال
سازمان چریکهای فدایی خلق، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در 24 بهمن 57 برنامه خود را منتشر کرد که در این برنامه خواستار نابودی تمامی اركان سلطه اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی امپریالیسم و پایگاههای داخلی آن شده بود و خواستار انحلال ارتش با هدف قدرتگیری مسلحانه خود شدند. سران کمطاقت این تشکل تنها چند روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی تاختن به آن را آغاز کرده و نظام جدید را بورژوایی خواندند.
سردرگمی بهترین واژه برای توصیف سازمان چریکهای فدایی خلق در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. سازمان مارکسیستی چریکها که از درک مبادی مبارزاتی اسلام و ایمان مردم به آن عاجز بود و در غایت، کشتن را تنها راه نیل به اهداف خود میدانست، آنگاه که با تغییر سریع شرایط کشور مواجه شد خود را در درک آن عاجز دید. انشعابات متعدد تنها یکی از خروجیهای این امر بود.
سیری در آثار و مواضع سازمان و تناقضات آشکار در آنها خروجی واضحی از این بحران و آشفتگی فکری بود. سازمان فدائیان خلق روزی «اقدامات برحق آیتالله خمینی را در سرنگونی نظام سلطنتی و مبارزه بر علیه امپریالیزم و نوكران داخلی آن تایید كرده و با تمام نیرو از اقدامات برحق ایشان حمایت» میکند و روزی اساس جمهوری اسلامی را قالبی دیگر از همان محتوای سابق یعنی «بورژوازی کمپرادور» میداند.
دو سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی سازمان در ارگان رسمی خود تسلیم ایدئولوژیک در برابر اندیشه انقلاب اسلامی مردم را اینگونه اذعان میدارد: «به دلیل سرعت حوادث روزمره، از فرصت کافی برای کار نظری سخت و مبارزه ایدئولوژیک تمام عیار در ارائه پاسخهایی دقیق به هرکدام از این سوالات برخوردار نیستیم!»
گام دوم: التهاب و خونریزی جداییطلبانه
چریکها همهپرسی قانون اساسی را تحریم کردند و با انتشار نشریه کار، غائلهآفرینی و التهابات جداییطلبانه را بنیاد گذاردند. آنها که در مقام ادعا، از موضع بالا و عالمانه و تحقیرآمیز، در صدد «بیدار» کردن «خلق» بودند، در عمل مترصد کمترین جرقههایی جداییطلبانه، نیروهایش را به مناطق مرزی گسیل داشته و به کشتار مردم میپرداختند.
شورش چریکهای فدائی در گنبد، مهمترین حادثه قومیتی پس از غائله کردستان در اوان انقلاب اسلامی به شمار میرود. آنها در کردستان، همپیاله با کومله، دموکرات، سازمان مجاهدین خلق و بازماندگان رژیم پهلوی، یکی از سیاهترین جنایات خونین علیه مردم در تاریخ معاصر را رقم زدند.
سرنوشت کردستان اما، همچون گنبد به دست خود مردم رقم خورد. حماسه مردم بومی کردستان از سویی و جانفشانیهای سپاه، ارتش و رزمندگان سایر استانها که در قالب بسیج به منطقه اعزام شدند، امنیت را به کردستان بازگرداند و این حرکت مردمی، فدائیان خلق را یک گام دیگر به سقوط نزدیکتر کرد.
گام سوم و آخر: انشعاب و حذف
فدائیان خلق از 22 بهمن 1357 سیری قهقرایی را در قامت یک گروه سیاسی تجربه کرد. این گروه با تبلیغات بسیار وسیع و قدرتمند قصد همساز کردن قشر کارگر با خود را داشت. پس از پشت کردن مردم انقلابی، این گروه با تنزل اهداف خود به جداییطلبی کور روی آورد. با شکست این فتنهها در شمال و غرب کشور، بازخورد این شکستها در درون این گروه نمودی قاطع یافت. با ضربات قاطع جمهوری اسلامی و مردم به جداییطلبان در میدان مبارزه از سویی، و نیز ضربات اطلاعاتی عملیاتی به خانههای تیمی این سازمان این گروه بیش از پیش به آشفتگی رسید. برونداد این آشفتگی اختلافات متعدد و انشعابات شگفتانگیز داخلی بود. انشعاب گروه اشرف دهقانی، انشعاب گروه آرخا و دوشاخه شدن این سازمان به اقلیت و اکثریت، تنها بخشی از این انشعابات بود.
بازماندگان این گروه در نهایت پس از واکنش سریع مردم ناچار به غرب گریختند و بدین ترتیب، فدائیان خلق هم در تحلیل سترگی و عمق تفکر انقلاب اسلامی و هم در برداشت خود از «خلق» و اعتقاد و بصیرتشان دچار خطای محاسباتی بنیادین شد و توسط همین «خلق» مسلمان، به حضیض ذلت رسید.
3-فرجام کار سازمان مجاهدین خلق (منافقین)
برخی از شاگردان مذهبی بازرگان در شهریور 1344 سازمان مجاهدین خلق را پایه گذاردند. موسسان سازمان، سرخورده از تساهل و پارادوکسهای نهضت آزادی، کم کم به مشی مسلحانه روی آوردند. در اردیبهشت 1354 بیشتر رهبران سازمان كه هنوز آزاد بودند در بیانیهای به تغییر ایدئولوژی و پذیرش ماركسیست ـ لنینیست و كنار نهادن اسلام از سازمان رأی دادند. سازمان در مقطع پس از ارتداد عمیقا در فساد جنسی، سفاکی و تصفیههای خونبار داخلی گرفتار آمد. در جریان پیروزی انقلاب، چند تن از كادرهای قدیمی سازمان از زندان آزاد شدند، به سرعت شروع به سازماندهی كردند و در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی به جمعآوری اسلحه مبادرت ورزیدند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی اما، سیر واگرایانه سازمان از مردم، به سرعت آغاز شد و گام به گام آنها را به سمت حذف شدن پیش برد.
گام اول: تلاش برای ضربه زدن به انقلاب نوپا
سازمان منافقین از همان روزهای اوج انقلاب به انحاء مختلف در مقابل نظام نوپای جمهوری اسلامی ایستاد و برای جذب جوانان و تودههای مردم و انجام كارهای سیاسی، «جنبش ملی مجاهدین» را با شعارهایی بسیار جذاب تأسیس كرد.
رجوی تلاش کرد که خود را رهبر نهضت مردمیای جلوه دهد که نه تنها به آن اعتقادی نداشت که به لحاظ فیزیکی نیز، تا 22 روز قبل از پیروزی آن، از زندان شاهد شکست تاکتیکهای چریکی گروه خود بود. نیز در روزهای آغازین پس از پیروزی، رجوی در حالی که مبانی اندیشه سازمان منافقین را از ابتدا در تعارض کامل با اندیشه امام میدانست، در چرخشی مضحک و منافقانه به خاکساری در برابر امام میپردازد تا نام خود را هم در گروههای سهیم وارد کند.
این گروه که خود را مالک انقلاب و تنها گروه شایسته حکومت میدانست، وقیحانه این مطلب را قبل و بعد از انقلاب مطرح ساختند. تا آنجا که گروه رجوی حتی بخاطر آماده نبودن گروه خود برای تصدی امور، درخواست تاخیر انقلاب را داد.
نخستین مواضع سازمان در تقابل با مواضع نظام، طرح انحلال ارتش، تشنج آفرینی در انتخابات مجلس خبرگان و تحریم رفراندوم قانون اساسی بود.
به رغم ادامه کارشکنیهای سازمان در مقابل نظام نوپای اسلامی به آنان اجازه حضور در انتخابات نخستین دوره مجلس شورای اسلامی داده شد تا توسط خود مردم حذف شوند. نتیجه انتخابات نشان داد که هیچ یک از دهها کاندیدای نمایندگی آنان از جمله رجوی به مجلس راه نیافتند. این واکنش مردم انقلابی، آنان را وارد فاز دوم سقوط کرد.
گام دوم: سفاکی و قیام مسلحانه
عدم موفقیت سازمان در انتخابات ریاستجمهوری و مجلس و عدم اقبال مردمی به آنان، زمینه دیگری را برای مظلومنمایی و اغتشاشات طولانی مدت سازماندهی شده خیابانی و فعالیتهای تروریستی سازمان به وجود آورد.
بعد از غائله 14 اسفند 1359 مجاهدین خلق به مهمترین پشتیبان بنیصدر تبدیل شدند. پس از عزل بنیصدر از ریاستجمهوری، آنان به فاز مقابله مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی وارد شدند. منافقین که مدتی قبل با فرمان خلع سلاح سازمان از سوی امام مخالفت کرده بودند، حرکت شبهنظامی خود را در قالب راهپیمایی میلیشیا به بهانه حمایت از بنیصدر گسترش دادند، و در 30 خرداد 1360 رسماً به قصد کودتا و سرنگونی نظام وارد عمل شدند.
در این روز اعضای سازمان به وحشیانهترین صورت و حتی با سلاح سرد و تیغ موکتبری به جان مردم در خیابان افتادند. این آشوب نتوانست باعث به قدرت بازگشتن بنیصدر شود و او در معیت رجوی به فرانسه گریخت. این فرار به معنای پذیرش ناکامی منافقین در فریب جریانساز افکار عمومی مردم، ناکامی ارعاب مردم انقلابی از طریق خونریزی و نیز شکست تداوم عوامفریبی تکیهگاه آنان یعنی بنیصدر بوده و آنان را از ساحت سیاسی کشور حذف کرد.
گام آخر: همپیالگی با صدام علیه ملت ایران
منافقین در دوران جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران، در کنار صدام و دیگر دشمنان مردم ایران قرار گرفتند. شواهد فراوانی از ارتباط پنهان و آشکار منافقین با سران بعثی وجود دارد. در سالهای پایانی جنگ تحمیلی، سازمان که میدانست پایان جنگ به معنای سوختهشدن آنان از نظر صدام خواهد بود، عملیاتهای کلاسیک خود را علیه میهن آغاز کردند و در عملیاتهایی مانند چلچراغ حتی مهران را موقتاً اشغال کردند. در جلسه انگیزشی قبل از عملیات فروغ جاویدان، رجوی ادعای انتظار نود درصد مردم برای ورود آنها به کشور را تایید میکند. همین زمینهها باعث شد نهایتا سازمان منافقین علیه ملت ایران دست به عملیات بزند. عملیاتی که نتیجهای جز شکستی دیگر برای آنها به ارمغان نداشت.
با روشن شدن چهره منافقانه سازمان رجوی، از همان سال 1360، مردم که نشان داده بودند در عرصه سیاسی خواهان حضور اعضای سازمان نیستند و با برگزاری راهپیماییها و تظاهرات مختلف، اقدامات تروریستی و جنایتهای منافقین را محکوم کردند، در عملیات مرصاد ضربه نهایی را به منافقین وارد کردند. بدین ترتیب مردم نشان دادند که سازمان بر خلاف ادعای خود هیچ جایگاه و پایگاهی در میان مردم ندارد.
نظرات شما عزیزان: